دی ماه بود که معلم کلاس چهارم که شیفت دخترها کلاس دوم رو داشت قصد سفر کربلا رو کرد. به من پیشنهاد داد که یک هفته ای کلاسش رو توی اون شیفت برم و من هم با توجه به شرایطی که داشتم قبول کردم. دیگه خلاصه یک هفته جای اون آموزگار شیفت دخترها کلاس دوم درس می دادم. کار چندان خاصی براشون نمی کردم، فقط همین قدر که هوای کلاس رو داشتم، بعضی وقت ها بچه ها نمایش اجرا می کردن، گاهی املا می گفتم، گاهی مشق ها رو نگاه می کردم، بعضی وقت ها هم با بچه ها شعر می خوندیم! اون یک هفته برام خاطره خوشی شد که برام انگیزه ای شد که توی امر درس پژوهی هم شرکت کنم!