سبط اکبر

خاطرات سرباز معلم و مداحی با زیرنویس انگلیسی

سبط اکبر

خاطرات سرباز معلم و مداحی با زیرنویس انگلیسی

سبط اکبر

بسم ربّ الحَسَن
من مترجم هستم. به ذهنم رسید برای آشنا کردن ملت ها با اهل بیت از مداحی هایی که زیرنویس دارند استفاده کنم تا زیبایی و لطافت اون مداحی و هیئت حفظ بشه و بشه اونو منتشر کرد. کمی جستجو کردم و کاری مشابه اونچه می خواستم پیدا نکردم، البته سایت فطرس چند تا کار اینجوری داره. به هر حال تصمیم گرفتم خودم این امر رو به عهده بگیرم. چند تا از مداحی های مشهور و دلنشین رو انتخاب کردم که غالبا از حاج محمود هستن. اونا رو زیرنویس کردم و کم کم جلوه های ویژه بهش اضافه کردم. البته نمیشه خیلی تغییر داد کار رو. چرا که می خوام اصل مداحی زیاد تغییر نکنه و اونا رو اینجا ارائه کردم.

طبقه بندی موضوعی

مانور زلزله

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
باسمه تعالی
نمی دونم چندم آذر مانور زلزله داشتیم. آقای مدیر بچه ها رو توی حیاط جمع کرد و کلی صحبت کرد که این جوری پناه بگیرین و از این حرفا!
اینم عکسش:

اینم عکس از اون ور:

این عکس یک نکته داره که نکته ش همون پسره ست که صورتش رو خط خطی کردم که شناخته نشه!!
این بنده خدا که می بینید صف کلاس اولی ها واستاده و هیکلش از دانش آموزای من بزرگتره خوراکش بنزینه!! تا چهار سالگی هم معتاد بوده! از عجایب روزگاره که فعلا محل بحث نیست!!
خلاصه که آقای مدیر کلی توضیحات رو داد و بچه ها رو فرستاد سر کلاس تا منتظر زنگ زلزله باشن!
برای اینکه مانور خالی از عریضه نباشه چند تا از بچه ها رو الکی باند پیچی کردن که مثلا این آسیب دیده!
خلاصه که بعد از کلی کش و قوس زنگ زلزله خورد و بچه ها برخلاف تمام آموزه هایی که چند دقیقه قبلش تو گوششون خونده شده بود با جیغ و داد از کلاس بیرون پریدن!!! این وسط اون بنده خداهایی که الکی باند پیچی کرده بودن نمی دونم چرا یک جوری شده بودن! فکر کنم باور کردن که آسیب دیدن! مثلا یک پسره سرش رو باند پیچیده بودن نمیدونم چرا لنگ میزد راه می رفت!!! واقعا اینا عجوبه ان! اون یکی دیگه اون طرف سرش باندپیچی شده بود طرف دیگه ی سرش رو با دست گرفته بود!!
خلاصه که بچه ها با رعایت کلیه نکات ایمنی و با اجرای کامل دستورات جناب مدیر کلاس ها رو به سمت صحن مدرسه ترک کردند و مرحله دوم رزمایش اونجا کلید خورد!
چند تا کپسول آتش نشانی آوردن وسط حیاط و یک کارتن آتش زدن که مثلا ما میخواییم آموزش رو کامل کنیم!!!
بچه ها رو با فاصله ی معقول از آتیش نگه داشتیم و بچه ها حلقه زدن...
اینم عکسش:

ما هم با اعتماد به نفس رفتیم اونجا به عنوان عوامل کادر و خلاصه مستند ساز و اینا!!
کار ندارم که کپسول ها فقط یکیش کار می کرد!
با اعتماد به نفس کامل معلم کلاس پنجم کپسول رو آموزش داد و گرفت روی آتیش!!
ما پیش بینی نکرده بودیم که کپسول بالاخره فشار داره!! چشمتون روز بد نبینه همین که کپسولو روی آتیش گرفتیم با فشار گاز کپسول آتیش خاموش نشد که بماند بلکه کارتن با مخلفاتش تمام پرت شد روی سر و صورت بچه های مردم!!! همه چیز یهو اتفاق افتاد!! کسی اصلا فکرش رو نمی کرد که یهو رو سر بچه مردم آتیش بباره!! شانس آوردم که من یکم این طرف تر واستاده بودم! آتیش از بیخ گوشم رد شد!! با پرتاب آتیش بچه های اون سمت آتیش پا به فرار گذاشتن و خوبیش همینه که فرز بودن و طی فراری که داشتن و جستی که زدن آتیش آسیبی بهشون نزده بود!!! هنوز دارم با خودم فکر می کنم اگه اون آتیش یا قطعه ای از کارتن سوخته خدای نکرده تو چشم و چال یکی می رفت چیکار می کردیم ما!!
بگذریم...
آتیش که روی سر بچه های مردم فرود آمد همگی در رفتن و یهو نمی دونم چطور شد که جو آموزشی و مانوری تبدیل شد به جو اسکل بازی!!! معلم کلاس پنجم که تا حالا این رو شو ندیده بودم یهو سرِ شلنگ کپسول رو گرفت به طرف من!! من خیلی بهش نزدیک بودم! کاری نکرد اما سر شلنگ رو برگردوند طرف مدیر مدرسه و بقیه معلم ها و شیر و باز کرد!!
آقا نمی دونید چه اوضاعی بود!! معلم کلاس پنجم سلاح (کپسول) به دست افتاده بود دنبال بقیه معلمین و مدیر و کپسول رو تا ته باز گرفته بود! مثل گله گوسفندی که گرگ بهش زده بچه ها در می رفتن!! معلم کلاس پنجم هم نقش گرگ رو بازی می کردم که با سلاح افتاده به جون گله! بدو بدو دنبال بچه ها میکرد و روشون پودر اطفای حریق خالی می کرد! اینقدر خالی کرد که صدای فس فسِ کپسول بلند شد که نشان از خالی بودنش داشت! بعدم بچه ها که حسابی آدرنالینشون زده بود بالا یکم توی حیاط مدرسه موندن تا به حالا طبیعی برگردن و بعدش برن سر کلاس!
راستش تا حالا معلم کلاس پنجم رو این طوری ندیده بودم! کلاسش شاید ساکت ترین و جدی ترین کلاس باشه با شاگردهایی که معلومه از معلم شن حساب می برن! ولی اون روز حسابی ما رو خندوند و بهمون حال داد!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۸
ارشاد عودی

نظرات  (۱)

جالب بود.ماگه تو شهر بودیمم کسی برای اموزشمون کپسول خالی نمیکرد چه برسه به روستا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی