درس سعید
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۰۹ ب.ظ
سلام
آقا دیروز یک مورد جالبی برام اتفاق افتاد گفتم تعریف کنم لذت ببرید! زیادم طولانی نیست.
از اونجایی که فاطمیه ست من چند روزی درباره قضایای فاطمیه و جایگاه حضرت زهرا سلام الله علیها برای بچه ها صحبت کردم. روز قبل از شهادت حضرت زهرا (س) مدیر تو دفتر اعلام کرد که قراره یک روحانی بیاد مدرسه و برای بچه ها چند کلمه صحبت کنه و قراره مداح هم بیاد و برنامه داریم. مدیر از همکارا خواست چند کلمه ای درباره فضائل حضرت زهرا (س) صحبت کنند تا بچه ها با یک پیش زمینه بیان پای سخنرانی حاج آقا و اگه حاج آقا سوالی هم پرسید بچه ها حرفی برای گفتن داشته باشن...
خلاصه که منم یک سری اطلاعات عمومی درباره فاطمیه به بچه ها دادم. یک ساعت بعدش بچه ها به صف شدن و حاج آقایی آمد و شروع کرد به صحبت، البته حوصله ی بچه ها رو در نظر گرفت و خیلی خلاصه و کوتاه صحبت کرد. اتفاقا یک سوال از بچه ها پرسید و از توی جیبش یک شکلات در آورد و گفت هرکس به این سوال جواب بده همین شکلات رو میدم بهش به عنوان جایزه!
حاج آقا سوال رو مطرح کرد. سوالی که مطرح شد سوال ساده ای بود که من توی صحبت های سر کلاس به بچه ها مستقیم جوابش رو نگفته بودم. اما اگه دانش آموزی زرنگ بود می تونست با یک دو دو تا چهارتای ساده، از صحبت های من به جوابش برسه. خلاصه که یکی از شاگرد زرنگ های کلاس دستش رو برد بالا و جواب رو گفت. عکس همین دانش آموز رو در زیر می تونید مشاهده کنید:
آقا دیروز یک مورد جالبی برام اتفاق افتاد گفتم تعریف کنم لذت ببرید! زیادم طولانی نیست.
از اونجایی که فاطمیه ست من چند روزی درباره قضایای فاطمیه و جایگاه حضرت زهرا سلام الله علیها برای بچه ها صحبت کردم. روز قبل از شهادت حضرت زهرا (س) مدیر تو دفتر اعلام کرد که قراره یک روحانی بیاد مدرسه و برای بچه ها چند کلمه صحبت کنه و قراره مداح هم بیاد و برنامه داریم. مدیر از همکارا خواست چند کلمه ای درباره فضائل حضرت زهرا (س) صحبت کنند تا بچه ها با یک پیش زمینه بیان پای سخنرانی حاج آقا و اگه حاج آقا سوالی هم پرسید بچه ها حرفی برای گفتن داشته باشن...
خلاصه که منم یک سری اطلاعات عمومی درباره فاطمیه به بچه ها دادم. یک ساعت بعدش بچه ها به صف شدن و حاج آقایی آمد و شروع کرد به صحبت، البته حوصله ی بچه ها رو در نظر گرفت و خیلی خلاصه و کوتاه صحبت کرد. اتفاقا یک سوال از بچه ها پرسید و از توی جیبش یک شکلات در آورد و گفت هرکس به این سوال جواب بده همین شکلات رو میدم بهش به عنوان جایزه!
حاج آقا سوال رو مطرح کرد. سوالی که مطرح شد سوال ساده ای بود که من توی صحبت های سر کلاس به بچه ها مستقیم جوابش رو نگفته بودم. اما اگه دانش آموزی زرنگ بود می تونست با یک دو دو تا چهارتای ساده، از صحبت های من به جوابش برسه. خلاصه که یکی از شاگرد زرنگ های کلاس دستش رو برد بالا و جواب رو گفت. عکس همین دانش آموز رو در زیر می تونید مشاهده کنید:
اسم این دانش آموزم سعیدِ. البته این از کلاس خودم نیست. کلاس اصلی خودم می شه کلاس سوم (ب). این از کلاس سوم (الف) هست که بعضی درس های اون کلاس هم با منه. در واقع درس هامون تخصصی شده و دروس قرآن، هدیه، هنر، و املا و علوم هر دو کلاس با منه. باز درس های ریاضی، فارسی، انشا و اجتماعی هر دو کلاس هم به عهده ی اون معلم دیگه ست که در اصل معلم اون یکی کلاسِ. حالا قضیه ی این تخصصی کردن دروس رو براتون می گم توی یک مطلب دیگه انشاالله.
دیگه خلاصه دیروز نوبت این کلاس بود که با من درس داشته باشه.
بعد از اینکه سعید پاسخ درست داد، همون روحانی سعید رو به جلو جایگاه فرا خوند تا توضیحات بیشتری بده. سعید هم منطق جوابش رو ارائه داد و خلاصه شکلات رو جایزه برد...
عکس پایین رو اگه نگاه کنید همون روحانی، جناب مدیر و معاون رو می تونید ببینید. بعد از صحبت های کوتاه روحانی، مداح هم آمد و یک زیارت مختصر خوند و مراسم تمام شد:

آخر سر هم به همه بچه ها شله زرد دادن تا همگی شکمی از عزا در بیارن. ناگفته نماند که شله به تلاش مدیر و تنی چند از معلمین و خادم مدرسه تهیه شده بود. ضمنا از همین شله ها برای معلمین اون شیفت هم نگه داشتیم.
یک عکس هم از شله ها بذارم دهناتون آب بیفته!!
در نهایت می رسیم به اونچه که برام جالب بود و اون این بود که همین سعید آقای گل ما که شکلات رو جایزه گرفته بود...
زنگ بعد آمدم سر کلاس و بچه ها خیلی شیک و مجلسی به احترامم از جاشون بلند شدن (اتفاقی که نادره! چون معمولا بلند شدن بچه ها همراه می شه با دعوا و بگو مگو با کنار دستی و شکایت و گاها پرتاب کتاب و پاککن و موشک و نیزه و نارنجک دستی و شمشیر!)!
اونجا بود که سعید گفت: آقا بعدا توی جیب کیفتون رو نگاه کنید!
خلاصه اون روز گذشت و رفتم مشهد و توی قطار شهری داخل جیبِ کیفم دنبال کلید خونه مون می گشتم که همون شکلات رو توش پیدا کردم!!
نمی دونم توی ذهن سعید چی گذشته بود که تصمیم گرفته بود شکلات رو به من بده... ولی حرکتش درس بزرگی به من داد...
سوال:
به نظر شما درس سعید چه بود؟
راهنمایی: به نتیجه ی اعمال توجه شود.
یا علی
یک عکس هم از شله ها بذارم دهناتون آب بیفته!!
در نهایت می رسیم به اونچه که برام جالب بود و اون این بود که همین سعید آقای گل ما که شکلات رو جایزه گرفته بود...
زنگ بعد آمدم سر کلاس و بچه ها خیلی شیک و مجلسی به احترامم از جاشون بلند شدن (اتفاقی که نادره! چون معمولا بلند شدن بچه ها همراه می شه با دعوا و بگو مگو با کنار دستی و شکایت و گاها پرتاب کتاب و پاککن و موشک و نیزه و نارنجک دستی و شمشیر!)!
اونجا بود که سعید گفت: آقا بعدا توی جیب کیفتون رو نگاه کنید!
خلاصه اون روز گذشت و رفتم مشهد و توی قطار شهری داخل جیبِ کیفم دنبال کلید خونه مون می گشتم که همون شکلات رو توش پیدا کردم!!
نمی دونم توی ذهن سعید چی گذشته بود که تصمیم گرفته بود شکلات رو به من بده... ولی حرکتش درس بزرگی به من داد...
سوال:
به نظر شما درس سعید چه بود؟
راهنمایی: به نتیجه ی اعمال توجه شود.
یا علی
۹۶/۱۲/۰۱